تاریخ : یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت , ۱۴۰۳ Sunday, 12 May , 2024
19

دل نوشته مولانا

  • کد خبر : 23154
  • 21 آوریل 2022 - 17:15
دل نوشته مولانا

دل نوشته مولانا   هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر *** آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم هر لحظه که می کوشم در کارکنم تدبیر *** رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر   بشنو این نی چون شکایت می‌کند از جدایی ها حکایت می‌کند کز نیستان تا مرا ببریده‌اند در نفیرم […]

دل نوشته مولانا

 

هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر *** آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم

هر لحظه که می کوشم در کارکنم تدبیر *** رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر

 

بشنو این نی چون شکایت می‌کند

از جدایی ها حکایت می‌کند

کز نیستان تا مرا ببریده‌اند

در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش

باز جوید روزگار وصل خویش

من به هر جمعیتی نالان شدم

جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم

هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

سر من از نالهٔ من دور نیست

لیک چشم و گوش را آن نور نیست

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست

لیک کس را دید جان دستور نیست

آتشست این بانگ نای و نیست باد

هر که این آتش ندارد نیست باد

آتش عشقست کاندر نی فتاد

جوشش عشقست کاندر می فتاد

نی حریف هرکه از یاری برید

پرده‌هااش پرده‌های ما درید

همچو نی زهری و تریاقی کی دید

همچو نی دمساز و مشتاقی کی دید

نی حدیث راه پر خون می‌کند

قصه‌های عشق مجنون می‌کند

محرم این هوش جز بیهوش نیست

مر زبان را مشتری جز گوش نیست

در غم ما روزها بیگاه شد

روزها با سوزها همراه شد

روزها گر رفت گو رو باک نیست

تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست

هر که جز ماهی ز آبش سیر شد

هرکه بی روزیست روزش دیر شد

در نیابد حال پخته هیچ خام

پس سخن کوتاه باید والسلام

بند بگسل باش آزاد ای پسر

چند باشی بند سیم و بند زر

گر بریزی بحر را در کوزه‌ای

چند گنجد قسمت یک روزه‌ای

کوزهٔ چشم حریصان پر نشد

تا صدف قانع نشد پر در نشد

هر که را جامه ز عشقی چاک شد

او ز حرص و عیب کلی پاک شد

شاد باش ای عشق خوش سودای ما

ای طبیب جمله علتهای ما

ای دوای نخوت و ناموس ما

ای تو افلاطون و جالینوس ما

جسم خاک از عشق بر افلاک شد

کوه در رقص آمد و چالاک شد

عشق جان طور آمد عاشقا

طور مست و خر موسی صاعقا

با لب دمساز خود گر جفتمی

همچو نی من گفتنیها گفتمی

هر که او از هم‌زبانی شد جدا

بی زبان شد گرچه دارد صد نوا

چونک گل رفت و گلستان درگذشت

نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت

جمله معشوقست و عاشق پرده‌ای

زنده معشوقست و عاشق مرده‌ای

چون نباشد عشق را پروای او

او چو مرغی ماند بی‌پر وای او

من چگونه هوش دارم پیش و پس

چون نباشد نور یارم پیش و پس

عشق خواهد کین سخن بیرون بود

آینه غماز نبود چون بود

آینت دانی چرا غماز نیست

زانک زنگار از رخش ممتاز نیست

 

درکارگه تقدیر

هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرامتر از آهو،بی باک تر از شیرم
هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج آید،زنجیر پی زنجیر…
مولانا

دخترکم از در وارد می شود و روی صورتش لبخند همیشگی اش وجود ندارد و من می فهمم که اتفاقی افتاده است.  از او ماجرا را می پرسم و پس از مکثی که می کند  به من می نگرد و از روزهای گذشته می گوید و قصه هائی را دو باره مرور می کند که پس از سالها هنوز هم برایش تلخ هستند و بعد می گوید

–      بابا ! چه کنم که یادم نیاید؟

شاید برای من سخت باشد که رطب خورم و منع رطب کنم که این قصه های تلخ را هر از چند گاهی خودم نیز به یاد می آورم که می دانم دردهائی که از نابخردی و نامردمی  می بینی چون زخمهائی هستند که گوئی هیچگاه درمان نشوند. دنیای نشانه ها به داد من می رسد . قبل از ورود دخترم مشغول خواندن کتاب ” ملت عشق” نوشته الیف شافاک هستم که حکایت های شمس و مولانا را بیان می کند و من به یاد قطعه ای می افتم  که سالها آن را زمزمه کردم و در آغاز این  مقال نوشتم  و خود این دو بیت برای من می شود پاسخی که می توانم به دخترم دهم و شعر را می خوانم و بعد به صورت پر از استفهام او می نگرم . دخترم می گوید

–      معنی این شعر چیست ؟

و من از باور به یزدان  می گویم . از این که خیلی وقتها باید به باوری رسید که در آن حکایت تسلیم و تقدیر را سرلوحه قرار داد  و این به معنی سعی نکردن و تلاش را به دور افکندن نیست که بر عکس خود این درس مولانا سخن از ابزاری برای پیشبرد اهداف می کند که چیزی جز صبر نیست و این صبر از  ایمانی می آید که باید نسبت به حوادثی که برایمان رخ داده  باید داشته باشیم .

دخترم می گوید

–      اما  سخت است باور کنیم آن حادثه ها باید  اتفاق می افتاد

و من می گویم

–      هیچ چیزی در دنیا نیست که دو معنی نداشته باشد که اولی ظاهر و دومین معنی آن باطن است

دخترم می پرسد

-ظاهر آن روزها تلخ است اما باطنش …

می گویم

–      باطنش امروز است که یاد می گیری که روزهای بد و خوب می گذرند و باید از آنها تجربه بگیری تا قوی تر شوی

دخترم لبخندش باز می گردد و می پرسد

–      تو این طوری هستی ؟

با لبخندش همراهمی می کنم و می گویم

–      پایان رنج همیشه  این جوریه

منبع مطلب : tourajatef.blogfa.com

مدیر محترم سایت tourajatef.blogfa.com لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.

جواب کاربران در نظرات پایین سایت

مهدی : نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.

مهنوش : وقتی من به خدا توکل می‌کنم و معتقدم که خداوند روزی‌رسان است، این نیست که در پی روزی نروم و در مغازه‌ام را ببندم. نه من پی روزی می‌روم و مغازه را باز می‌کنم، اما می‌دانم که باز کردن مغازه و پی روزی رفتن به معنای این نیست که من خلق روزی می‌کنم. در واقع در پس آن مغازه و در پس آن روان شدن به سمت مغازه روزی‌رسانی هست مولانا در دو بیت کوتاه، راه زندگی وسیع، آرام و توأم با عشق را به ما می‌آموزد: «هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر / آرام‌تر از آهو بی‌باک‌تر از شیرم / هر لحظه که می‌کوشم در کار کنم تدبیر / رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر.» مولانا به ما می‌گوید راه زندگی وسیع و آرام در تسلیم شدن و پیوستن حقیقی و نه ظاهری به آیین مسلمانی است. بله، ممکن است بسیاری از ما در شناسنامه‌هایمان نگاه کنیم و ببینیم که اهل تسلیم به اسلام هستیم، اما وقتی به درون خود رجوع کنیم ببینیم که هنوز تسلیم نشده‌ایم. تسلیم چه؟ تسلیم حق، تسلیم آنچه هست، تسلیم واقعیتی که در من وجود دارد. نترس و اندوهی به دل راه نده مولانا می‌گوید من هر وقت بازی‌های ذهن و تدبیر‌های تمام نشدنی‌اش را کنار می‌گذارم و تسلیم حق و حقیقت می‌شوم آن وقت دو کیفیت مهم در من زنده می‌شود؛ کیفیت اول این است که از آهویی زیبا آرام‌تر هستم. نگاه کنید به موجودات، به درختان، به گل‌ها، به ابر و آسمان و ببینید آن‌ها آیا مثل ما پر از تشویش و بی‌قراری‌اند؟ آیا ابر می‌خواهد در آن لحظه چیز دیگری باشد؟ ابر، واقعیت خود را پذیرفته و بنابراین آرام است. آب و رود و درخت و ماه و زمین اینطورند. مولانا می‌گوید هر وقت من تسلیم وجود حقیقی خودم می‌شوم و آن تعین‌ها و کیفیت‌های فریبنده ذهنی را کنار می‌گذارم، اولین کیفیتی که در من بیدار می‌شود آرامش است و دومین کیفیت این است که ترس‌های من فرو می‌ریزد و من از یک شیر بی‌باک‌تر و جسورتر می‌شوم. در قرآن در اوصاف پرهیزگاران و اولیا – کسانی که از درافتادن در بازی‌های ذهنی پرهیز می‌کنند و خود را به دامن حق یعنی آنچه که هست، نه آن موهومی که می‌خواهد بگوید هست، اما وجود ندارد می‌اندازند – آمده است که أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ. آیه می‌فرماید آگاه باشید که اولیای خدا نه ترسی و نه اندوهی دارند. چرا اولیا نه ترسی و نه اندوهی ندارند، چون آن‌ها از ذهن رهیده‌اند. کدام ذهن؟ ذهنی که مثل ماشین مدام آینده و گذشته می‌سازد. ترس‌ها کجا زاده می‌شوند؟ وقتی ذهن آینده را می‌سازد و مدام می‌گوید یعنی آینده چه می‌شود؟ و اندوه‌ها کجا زاده می‌شوند؟ در گذشته. وقتی ذهن گذشته می‌سازد و با حسرت‌ها و کاش‌ها و اندوه‌ها ما را محاصره می‌کند. حال که اولیای الهی نه در گذشته و نه در آینده می‌زیند می‌توانند فارغ از ترس‌ها و اندوه‌ها به حیات حقیقی متصل شوند. ریشه تغییر نکردن در عدم پذیرش واقعیت است بسیاری از آدم‌ها می‌خواهند تغییر کنند، اما نمی‌توانند. چرا؟ چون اهل پذیرش واقعیت نیستند. مگر می‌شود آدم بدون پذیرش حقیقت شدن تغییر کند؟ این یعنی چه؟ یعنی اولین کار برای تغییر این است که اول من بپذیریم این کیفیت‌ها در من هست و در برابر آن مقاومت نکنم. شما می‌خواهید خرابه‌ای را آباد کنید. آیا می‌شود بدون پذیرش اینکه اینجا خرابه است بشود آبادش کرد؟ اگر من پیش‌فرضم این است که اینجا خیلی هم خوب است، آیا خرابه با این پیش‌فرض تغییر می‌کند؟ از طرف دیگر من اگر هر روز بروم در این خرابه بنشینم و بگویم تقدیر این بود که اینجا خرابه باشد باز آنجا آباد می‌شود؟ همه این‌ها اشکالی از مقاومت‌های ذهنی و درونی هستند. چه آنجا که من متکبرانه می‌گویم اینجا خیلی هم آباد است و فرصت آبادی حقیقی را از خود می‌گیرم و چه آنجا که منفعلانه می‌گویم تقدیر من همین بود که ساکن یک خرابه باشم. این خرابه کجاست؟ این خرابه‌ای است که ذهن برای ما ساخته، در حالی که جان آباد ما در زیر لایه‌های این خرابه منتظر است که ما به او بپیوندیم. چطور می‌شود به این جان آباد پیوست؟ راه مولانا این است که ذهن نمی‌تواند ذهن را نجات دهد. تدبیر‌های ذهن نمی‌تواند خرابی‌های ذهن را مرمت کند. آیا ندیده‌اید هر وقت با ذهن‌تان رفته‌اید خرابی‌های ذهن را درست کنید رنج از پی رنج آمده و زنجیر پی زنجیر؟ پس چگونه می‌توان این خرابی‌ها را درست کرد؟ آیا توکل کردن یعنی من اختیاری ندارم و منفعلم؟ برخی شاید تصور کنند که مگر می‌شود زندگی بدون تدبیر‌ها و نقشه کشیدن‌های ذهن جلو برود. ما که هویت حقیقی خودمان را با هویت ذهنی یکی می‌دانیم برای ما پذیرش این مفهوم سخت است، اما آیا ما نیستیم که در دعای تحویل سال از خداوند به عنوان منقلب‌کننده قلب‌ها و تدبیرکننده شب و روز یاد می‌کنیم؟ پس اگر خداوند تدبیر می‌کند چرا این همه بی‌قراری در ما موج می‌زند؟ ممکن است برخی بگویند پس من چه کاره‌ام؟ موجودی منفعل؟ پس اختیار من چه می‌شود؟ تسلیم حق شدن به معنای نفی اختیار نیست. وقتی کسی به خداوند توکل می‌کند به این معنی نیست که همه اختیارات از او سلب شده است. نه! وقتی من به خدا توکل می‌کنم و معتقدم که خداوند روزی‌رسان است، این نیست که در پی روزی نروم و در مغازه‌ام را ببندم. نه من پی روزی می‌روم و مغازه را باز می‌کنم، اما می‌دانم که باز کردن مغازه و پی روزی رفتن به معنای این نیست که من خلق روزی می‌کنم. در واقع در پس آن مغازه و در پس آن روان شدن به سمت مغازه روزی‌رسانی هست که خود را در حجاب مشتری‌هایی که می‌فرستد در حجاب داد و ستد نشان می‌دهد، بنابراین وقتی من اندکی از این حجاب‌ها را کنار بزنم و ببینم که حتی آن قوتی که در من برای تکلم با مشتری‌ها و برای رفتن به مغازه وجود دارد، حتی آن قوت هم متعلق به من نیست، آرام می‌گیرم و بی‌قراری‌ها از من رخت برمی‌بندد، چون اگر آرام باشم روزی خود را خواهم یافت و بی‌جهت خود را خسته و هلاک نخواهم کرد.

عالی : عالیست

کوروش : همه بلا استثناء اشتباه نوشتن من تمام صفحات وب مرتبط رو زیر و رو کردم به جز شما که درست نوشتی همه اشتباه نوشتن درستش همینه که شما فرمودید هر لحظه که تسلیمم درکارگهِ تقدیر آرامتر از آهــو بی باکتَرَم از شیـــــر هرلحظه که می کوشــم درکار کنم تدبیر رنج از پی رنــج آیــد زنجــیــر پی زنجــیر

مهناز : این شعر از مولانا است وهمچون حضرت زینب که در عاشورا می گوید بجز زیبایی من چیز دیگری ندیدم اشاره مولانا به همین مضمون هست هرگاه تسلیم باشی در مقابل اراده پروردگار به جز زبیایی چیز دیگری نخواهی دید

ناشناس : عالیه

ناشناس : الهی اغننی بتدبیرک لی هم تدبیری و باختیارک عن اختیاری . دعای عرفه حسین بن علی (ع)

میخواهید جواب یا ادامه مطلب را ببینید ؟

عارفان بزرگ ایران زمین چه ظرفیت بزرگی برای توسعه کشور هستند….اینان با قرآن مانوس بودند و به این حد از تعالی رسیده اند…..سپاس از تک تک دوستان که از زوایای مختلف موضوع را حلاجی نمودند

ناشناس۸ روز قبل
۰

این شعر از مولانا نیست ولی کسی هست که بدونه این شعر دقیقا از کیه ؟

صفر علی پیر سحر خیز بارکوسرایی۱۱ روز قبل

سلام

بیت اول شهر می‌فرماید من تلاش خودم رو میکنم، نتیجه اش هرچه شد تمکین میکنم یعنی تسلیم امر خدا هستم ،پس آرام ام

اما بخش دوم شعر داخل اش منیّت داره ،

شاهین۱۱ روز قبل
۰

سلام.من امروز این بیت رو خودم‌ اصلاح کردم دیدم باید شیر آخرش باشه.در ادامه نظر دوستان رو که دیدم خوشحال شدم که در این باره پیامهایی ارسال شده.

موفق باشید.

ناشناس۲ ماه قبل
۴

الهی اغننی بتدبیرک لی هم تدبیری و باختیارک عن اختیاری . دعای عرفه حسین بن علی (ع)

ناشناس۲ ماه قبل
۰

جهان مادی جبر نیست اختیار هم نیست.تدبیر انسان تقدیرش را تغییر می دهد. به نظر من. معنی شعر پرده ازاین راز برداشته که من کار هایم را درست انجام دهم ونتیجه را به خداوند بسپارم.

 

یلدا۳ ماه قبل
۳

شعر از مولانا نیست لطفا اصلاح کنید … چطور به خودتان اجازه می دهید جعل کنید ؟

ماعده۳ ماه قبل
۱

دربارگه تقدیر

۰
مجتبی۳ ماه قبل

هر انسانی باید در جستجوی این باشد که چرخ دنیا برچه اساسی می‌چرخد ،و اگر دانست آرامش درونی فراوانی برای او حاصل می‌شود، در غیر این صورت اظطراب و استرس را تمام عمر با خود به همراه دارد .

تفسیر من از سخن مولانا

ناشناس۳ ماه قبل
۱

سلام کاش میدونستم منظور یا معنی این شعر چی هستش ۰بعضی ها میگن جوان ها اگه میخواین ازدواج کنین این شعر رو سرلوحه زندگیتون قرار دهید.ممنون میشم اگه جوابم رو بدهین

مرتضی۴ ماه قبل
۱

متن اخری فوق العاده و روشنی بخش سوء برداشت ها بود👌👌👌

ناشناس۴ ماه قبل
۱

هر لحظه ک تسلیمم در کارگه تقدیر

ارام تر از اهو بی باک ترم از شیر

این درسته اساتید

۵
کوروش۴ ماه قبل

همه بلا استثناء اشتباه نوشتن من تمام صفحات وب مرتبط رو زیر و رو کردم به جز شما که درست نوشتی همه اشتباه نوشتن

درستش همینه که شما فرمودید

هر لحظه که تسلیمم درکارگهِ تقدیر

آرامتر از آهــو بی باکتَرَم از شیـــــر

هرلحظه که می کوشــم درکار کنم تدبیر

رنج از پی رنــج آیــد زنجــیــر پی زنجــیر

استاد حامد رحمتی۴ ماه قبل

شعر ی که منتسب به مولوی جناب انوشه و خانم صالحی اعلام کردند در کتاب پرواز پرستو پس از چهل سال دزدی و جعل به نام استاد حامد رحمتی چاپ شده است . از دکتر انوشه شکایت دارم و بعد از خدا ایشون را به دست مردم دانای ایران می سپارم

حسن برجعلی۵ ماه قبل
۳

سلام

بله درسته شعر از مولانا نیست .گنجینه های شعر فارسی

بسیار است واشعار زیبا فراوان ولی هر چیز باید جای خودش گذاشت .ایا میشود شعر عطار را بجای شعر حافظ معرفی کرد؟ البته که نه .وحتی نگارش آن .نظرات شما عالی است .

همایون۵ ماه قبل
۲

درس بزرگ برای زندگی

امیر۵ ماه قبل
۱

ممنون عالی بود

مینا۵ ماه قبل
۲

وقتی شعرهای این چنینی رو می خونیم متوجه میشیم که چقدر اشتباه داشتیم و چقدر با زندگی کلنجار رفتیم و به هیچ جا نرسیدیم ۳۶ سال از خدا عمر گرفتم و در تمام این سالها راه رو کج رفتم درونم غوغایی به پاست شاید تازه دارم به معبود نزدیک میشم چند روزه برام مشکلی پیش اومده و این شعر رو زیر لب زمزمه می کنم تمام رنج هامون به خاطر من ذهنی مون هست کاش زودتر می فهمیدم و این همه رنج و سختی نمی کشیدم ولی هنوز هم دیر نیست خدایا به خاطر همه چیز شکرت

هجران۵ ماه قبل
۱

خوشا آنان کزین ویرانه رفتند

ازین دیوانگی فرزانه رفتند

خوشا آنان نیازردن دلی را

ببخشیدن و بس شاهانه رفتند..

ممد۵ ماه قبل

سلام

چقد اینجا حرفای قشنگی میزنید پس این همه آدم البته آدم که چی بگم آدم نما تو خیابون که به فکر کلاه گذاشتن یا کلاه برداری ازهم هستن از مریخ اومدن همه بلدن خوب حرف بزنن کو عمل کردن

صدیق۶ ماه قبل
۱

《بی باک ترم ازشیر》درسته چطور متوجه نشدین با اینکه فارسی زبانیم باید شعر هم قافیه باشه

۰
کوروش۴ ماه قبل

کاملاً درست میفرمایید

صدیق۶ ماه قبل

《بی باک ترم إز شیر》درسته

کوروش۴ ماه قبل

👍👍

صدیق۶ ماه قبل
۰

(بی باک ترم از شیر ) درسته لطفأ شعر رو صحیح کنید

کوروش۴ ماه قبل

👍👍

حسن۷ ماه قبل
۲

این شعر از مولانا نیست و متعلق به یک شاعر‌ گمنام معاصر است. این شعر هم از نظر وزن و سبک شعر و هم از نظر محتوا با سروده های مولانا در تضاد است همچنین این شعر در هیچ‌کدام از کتاب های مولانا، چه مثنوی معنوی، چه دیوان شمس یا فیه ما فیه وجود ندارد و اولین بار توسط دکتر بی سوادی به نام دکتر محمود انوشه به نام مولانا خوانده شده

۱
ناشناس۳ ماه قبل

از هرکسی که هست مهم نیست مهم اینه که حرف حق رو از هرکس هست بشنویم منظور این شعر اینه که وقتی انسان به خودش میباله که کسی شده همون موقع گند میزنه به همه چیز

۰
کوروش۴ ماه قبل

👍

۰
طاهر۶ ماه قبل

سلام و عرض ادب شما ادبیات خوندید ؟

زیبا۹ ماه قبل
۲

امشب به معنای کامل این بیت پی بردم ، رنج های ما گنج های ماست کاش خدا کمکم کنه که بی شک پناه همیشگی من بوده و هست که دیگه به خواستم اصرار نورزم و تسلیم اراده خدای انس و جان باشم، دوستان هر کی خوند از ته دلش برام آمین بگه

ایرج۵ ماه قبل

آمین یا ب العالمین

آمین۶ ماه قبل

آمین

۲
فاطمه۶ ماه قبل

انشاالله خدا کمکت کند که واقعا تسلیم خدایی

مسلمان واقعی یعنی همین ، این که حق را که فهمیدی در مقابلش سر تسلیم فرود آری

نسیم۱۰ ماه قبل
۲

چه فرقی میکنه شعر از کی باشه شما اصل مطلب رو دریابید

۰
جواد۴ ماه قبل

همینه آفرین

 

۱
آنا۴ ماه قبل

حق باشماست درسی که از این شعر میشه گرفت خیلی مهم وبا ارزشه

۳
ناشناس۵ ماه قبل

بله درسته…مهم مفهموم شعر هست که بی نظیره

fateme11 ماه قبل
۱

سلام وقت بخیر

این شعر اصلا برای مولانا نیست😔

۰
مال کیه؟.۵ ماه قبل

مال کیه پس؟

۰
سید علی مهدوی۸ ماه قبل

درسته

از مولانا نیست

می شه با یه جستجوی ساده دید که در گنجور نیست

مجید۱۲ ماه قبل
۰

درود و سپاس

حضرت مولانا در این دو بیت درس خداشناسی،

درس توکل

درس سعی و تلاش

و درس آرامش یافتن رو به همه پارسی زبانان داده

چقدر قشنگ ، زیبا ،و کوتاه و مختصر

حسن صادق پور۱۲ ماه قبل
۰

درود

جهت تکمیل مطالب قبلی به نظر بنده باید گفت در صورتیکه من صداقت با دیگران را سرلوحه اعمالم قرار دهم و در واقع بنی آدم را اعضای یکدیگر بدانم و هر چه برای خود میپسندم برای دیگری نیز بپسندم و بالعکس و همانطور که گفته شد حرکت و تلاش کنم ، آن موقع است که باید انتظار برکت داشته باشم و منتظر آشکار شدن روی خوب وقایع تلخ زندگی و سرنوشتم باشم.

سپاس

 

حسن صادق پور۱۲ ماه قبل

جهت تکمیل مطالب قبلی به نظر بنده باید گفت در صورتیکه من صداقت با دیگران را سرلوحه اعمالم قرار دهم و در واقع بنی آدم را اعضای یکدیگر بدانم و هر چه برای خود میپسندم برای دیگری نیز بپسندم و بالعکس و همانطور که گفته شد حرکت و تلاش کنم ، آن موقع است که باید انتظار برکت داشته باشم و منتظر آشکار شدن روی خوب وقایع تلخ زندگی و سرنوشتم باشم.

ناشناس۱۲ ماه قبل
۴

عالیه

نامداری۱ سال قبل
۳

من به این شعرکاملا ایمان دارم چون تو زندگیم به اندازه کافی تجربه دارم که بهم ثابت کرده که هرچی مصلحت داره اتفاق میافته

هرچه دلم خواست نه آن میشود

آنچه خدا خواست همان میشود

ما فقط ظاهرقضیه رو میبینیم اما خداوند بزرگ باطن رو

۰
هجران۵ ماه قبل

بی نظیر بی نظیر

مهنوش۱ سال قبل
۹

وقتی من به خدا توکل می‌کنم و معتقدم که خداوند روزی‌رسان است، این نیست که در پی روزی نروم و در مغازه‌ام را ببندم. نه من پی روزی می‌روم و مغازه را باز می‌کنم، اما می‌دانم که باز کردن مغازه و پی روزی رفتن به معنای این نیست که من خلق روزی می‌کنم. در واقع در پس آن مغازه و در پس آن روان شدن به سمت مغازه روزی‌رسانی هست

مولانا در دو بیت کوتاه، راه زندگی وسیع، آرام و توأم با عشق را به ما می‌آموزد: «هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر / آرام‌تر از آهو بی‌باک‌تر از شیرم / هر لحظه که می‌کوشم در کار کنم تدبیر / رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر.»

مولانا به ما می‌گوید راه زندگی وسیع و آرام در تسلیم شدن و پیوستن حقیقی و نه ظاهری به آیین مسلمانی است. بله، ممکن است بسیاری از ما در شناسنامه‌هایمان نگاه کنیم و ببینیم که اهل تسلیم به اسلام هستیم، اما وقتی به درون خود رجوع کنیم ببینیم که هنوز تسلیم نشده‌ایم. تسلیم چه؟ تسلیم حق، تسلیم آنچه هست، تسلیم واقعیتی که در من وجود دارد.

نترس و اندوهی به دل راه نده

مولانا می‌گوید من هر وقت بازی‌های ذهن و تدبیر‌های تمام نشدنی‌اش را کنار می‌گذارم و تسلیم حق و حقیقت می‌شوم آن وقت دو کیفیت مهم در من زنده می‌شود؛ کیفیت اول این است که از آهویی زیبا آرام‌تر هستم. نگاه کنید به موجودات، به درختان، به گل‌ها، به ابر و آسمان و ببینید آن‌ها آیا مثل ما پر از تشویش و بی‌قراری‌اند؟ آیا ابر می‌خواهد در آن لحظه چیز دیگری باشد؟ ابر، واقعیت خود را پذیرفته و بنابراین آرام است. آب و رود و درخت و ماه و زمین اینطورند. مولانا می‌گوید هر وقت من تسلیم وجود حقیقی خودم می‌شوم و آن تعین‌ها و کیفیت‌های فریبنده ذهنی را کنار می‌گذارم، اولین کیفیتی که در من بیدار می‌شود آرامش است و دومین کیفیت این است که ترس‌های من فرو می‌ریزد و من از یک شیر بی‌باک‌تر و جسورتر می‌شوم. در قرآن در اوصاف پرهیزگاران و اولیا – کسانی که از درافتادن در بازی‌های ذهنی پرهیز می‌کنند و خود را به دامن حق یعنی آنچه که هست، نه آن موهومی که می‌خواهد بگوید هست، اما وجود ندارد می‌اندازند – آمده است که أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ. آیه می‌فرماید آگاه باشید که اولیای خدا نه ترسی و نه اندوهی دارند. چرا اولیا نه ترسی و نه اندوهی ندارند، چون آن‌ها از ذهن رهیده‌اند. کدام ذهن؟ ذهنی که مثل ماشین مدام آینده و گذشته می‌سازد. ترس‌ها کجا زاده می‌شوند؟ وقتی ذهن آینده را می‌سازد و مدام می‌گوید یعنی آینده چه می‌شود؟ و اندوه‌ها کجا زاده می‌شوند؟ در گذشته. وقتی ذهن گذشته می‌سازد و با حسرت‌ها و کاش‌ها و اندوه‌ها ما را محاصره می‌کند. حال که اولیای الهی نه در گذشته و نه در آینده می‌زیند می‌توانند فارغ از ترس‌ها و اندوه‌ها به حیات حقیقی متصل شوند.

ریشه تغییر نکردن در عدم پذیرش واقعیت است

بسیاری از آدم‌ها می‌خواهند تغییر کنند، اما نمی‌توانند. چرا؟ چون اهل پذیرش واقعیت نیستند. مگر می‌شود آدم بدون پذیرش حقیقت شدن تغییر کند؟ این یعنی چه؟ یعنی اولین کار برای تغییر این است که اول من بپذیریم این کیفیت‌ها در من هست و در برابر آن مقاومت نکنم. شما می‌خواهید خرابه‌ای را آباد کنید. آیا می‌شود بدون پذیرش اینکه اینجا خرابه است بشود آبادش کرد؟ اگر من پیش‌فرضم این است که اینجا خیلی هم خوب است، آیا خرابه با این پیش‌فرض تغییر می‌کند؟ از طرف دیگر من اگر هر روز بروم در این خرابه بنشینم و بگویم تقدیر این بود که اینجا خرابه باشد باز آنجا آباد می‌شود؟ همه این‌ها اشکالی از مقاومت‌های ذهنی و درونی هستند. چه آنجا که من متکبرانه می‌گویم اینجا خیلی هم آباد است و فرصت آبادی حقیقی را از خود می‌گیرم و چه آنجا که منفعلانه می‌گویم تقدیر من همین بود که ساکن یک خرابه باشم.

این خرابه کجاست؟ این خرابه‌ای است که ذهن برای ما ساخته، در حالی که جان آباد ما در زیر لایه‌های این خرابه منتظر است که ما به او بپیوندیم. چطور می‌شود به این جان آباد پیوست؟ راه مولانا این است که ذهن نمی‌تواند ذهن را نجات دهد. تدبیر‌های ذهن نمی‌تواند خرابی‌های ذهن را مرمت کند. آیا ندیده‌اید هر وقت با ذهن‌تان رفته‌اید خرابی‌های ذهن را درست کنید رنج از پی رنج آمده و زنجیر پی زنجیر؟ پس چگونه می‌توان این خرابی‌ها را درست کرد؟

آیا توکل کردن یعنی من اختیاری ندارم و منفعلم؟

برخی شاید تصور کنند که مگر می‌شود زندگی بدون تدبیر‌ها و نقشه کشیدن‌های ذهن جلو برود. ما که هویت حقیقی خودمان را با هویت ذهنی یکی می‌دانیم برای ما پذیرش این مفهوم سخت است، اما آیا ما نیستیم که در دعای تحویل سال از خداوند به عنوان منقلب‌کننده قلب‌ها و تدبیرکننده شب و روز یاد می‌کنیم؟ پس اگر خداوند تدبیر می‌کند چرا این همه بی‌قراری در ما موج می‌زند؟ ممکن است برخی بگویند پس من چه کاره‌ام؟ موجودی منفعل؟ پس اختیار من چه می‌شود؟ تسلیم حق شدن به معنای نفی اختیار نیست. وقتی کسی به خداوند توکل می‌کند به این معنی نیست که همه اختیارات از او سلب شده است. نه! وقتی من به خدا توکل می‌کنم و معتقدم که خداوند روزی‌رسان است، این نیست که در پی روزی نروم و در مغازه‌ام را ببندم. نه من پی روزی می‌روم و مغازه را باز می‌کنم، اما می‌دانم که باز کردن مغازه و پی روزی رفتن به معنای این نیست که من خلق روزی می‌کنم. در واقع در پس آن مغازه و در پس آن روان شدن به سمت مغازه روزی‌رسانی هست که خود را در حجاب مشتری‌هایی که می‌فرستد در حجاب داد و ستد نشان می‌دهد، بنابراین وقتی من اندکی از این حجاب‌ها را کنار بزنم و ببینم که حتی آن قوتی که در من برای تکلم با مشتری‌ها و برای رفتن به مغازه وجود دارد، حتی آن قوت هم متعلق به من نیست، آرام می‌گیرم و بی‌قراری‌ها از من رخت برمی‌بندد، چون اگر آرام باشم روزی خود را خواهم یافت و بی‌جهت خود را خسته و هلاک نخواهم کرد.

زهرا۱ سال قبل
۱

بسیار عالی مولانا خود دریایی از معنویت است.،

اسلام یعنی در برابر امر خدا تسلیم شدن واین یعنی زیبایی و نجات و وارستگی از هر چه غیر خدا ست.

۰
وفام۴ ماه قبل

استاد مفهوم تقدیر درواقع همون سرنوشت و قسمتی هست که توسط خداوند عالم برایمان مقدر شده است و در نتیجه تسلیم دربرابر تقدیر تسلیم برابر خداوند است

۱
حمید ستوده۱ سال قبل

مغز انسان، بوسیله ذهن واندیشه ناشی از آن، بزرگترین توهم ساز، حاقل در جامعه انسانی کره زمین است. از جمله به اعتقاداتیکه دلیل قطعی بر وجودشان نمیتوان آورد. تنها خودت هستی و آنچه شعورت برایت با دلیل ثابت میکند. توهم را پی نگیر

عالی۱ سال قبل
۵

عالیست

ناشناس۱ سال قبل
۰

همانطور که میدانیم این دو بیتی دل نوشته میباشد. دل اصل وواقعیت هرکس که درکارش کوشا باشد حتما به سرمنزل مقصود میرسد ولی دراینجا دقیقا عکس ان میباشد ودرهرکاری که تدبیر نباشد جز ناامیدی ورنج چیز دیگری نیست ومولانا دراین دوبیتی فکر میکنم حال وروزگارخودش را رابدون درنظر گرفتن انچه باعقل و منطق مطابقت دارد بصورت ساده بیان کرده است.

۰
سمیرا۵ ماه قبل

شما عرفانی با قضیه برخورد نمیکنید منظور پذیرش اتفاق لحظه و مقاومت نکردن در مقابل امور پیش امده و صبر است و دست نبردن و دخالت نکردن در کار خدا و اینکه فضا گشایی کنیم واجازه دهیم خدا برای ما تصمیم بگیرد. بعدازان

احمد۱ سال قبل
۰

سلام .این شعر مولانا منو بیاد گفته ی بزرگی می اندازه که. ما در نمایشتامه ی بزرگ هستی هم بازیگریم وهم تماشا چی . وبه لحاظ ساختار شعر کلمه ی شیرم غلط باید باشه و شیر صحیح است.

یحیی۱ سال قبل

توضیح و تحلیل دو بیتی ناقصه و حق مطلب را ادا نکرده

ناشناس۱ سال قبل

سلام

۰
من۵ ماه قبل

علیک

مهناز۱ سال قبل
۴

این شعر از مولانا است وهمچون حضرت زینب که در عاشورا می گوید بجز زیبایی من چیز دیگری ندیدم اشاره مولانا به همین مضمون هست هرگاه تسلیم باشی در مقابل اراده پروردگار به جز زبیایی چیز دیگری نخواهی دید

ناشناس۱ سال قبل
۱

سلام شعر را اشتباه نوشته ایدصحیح ان:بیباک ترم از شیر است

۰
مهران۶ ماه قبل

آفرین،هیشکی بهش اشاره نکرده بود

مهدی۱ سال قبل
۱

نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.

لینک کوتاه : https://jomletalaei.ir/?p=23154

برچسب ها

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.